....
مطالب صفحات قبل خیلی باحاله!!!!!
برید ببینید پشیمون نمیشید...
مطالب صفحات قبل خیلی باحاله!!!!!
برید ببینید پشیمون نمیشید...
برادرای گلمم هر وقت نگاه کردین یه خبر بدید تا اسفند دود کنم و صدقه بدم ...مخلص همتونم
یادتون نره به تخته بزنین(بالا سرتون)
هرکی نگه ماشالا سوار الاغ شه ایشالا،سوراخ سوراخ شه ایشالا
.............
.....................
..............................
اینم یه نوع استفادس دیگه خوب واس چی اینجوری نیگا میکنی؟!!
دختره دیگــــــــــه...
ها ؟؟؟ندیدی مگه؟!
.....................
من اینو تو یه وبلاگ دیدم!!، دختره Share کرده بعد میگه پسرا زیر ابرو بر می دارن!!
خوب آخه با مزه، با نمک...
تو سیبیل میذاری اینام زیر ابرو بر میدارن که جامعه احساس کمبود نکنه...
اصلازن ساخته شده واسه نازکردن!
گیردادن
غرزدن
حسادت کردن
دوست داشتنی شدن
اصلادلش میخواد
مشکل داری نیاطرفش... والا
اگه خدا
مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟
1. چیز خاصی نمی آفرید
2. پیراشکی
3.
خروس دریایی
4. فضای خالی:)
آخه حیفه این ویالونی که دستته
ای وای خدا نکشه تورو
:|
مواد لازم برای درست کردن مردا: . . . . . .مواد خود را حرام نکنید!! . . .مردا درست شدنی نیستند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه چیز رو نمیشه از پسرا گرفت
"معرفت "
پسراااادستتتتتت هووووراااا
میدونین چرا؟؟
چون اصلا ندارن که بخوای بگیری ازشون:))))
دخترااااااااااااااااااااااا جییییییغغغ موج مکزیکیییییی
مثل شیر قوی اند ولی مثل سوسک کثیفند
مثل دریا خوش صدان ولی مثل مرداب لجنن
مثل سیب خوش مزند ولی مثل آلبالو کرم دارند
تو یک کلام همشون مثله قرمز گرمند ولی مثله قهوه ای ..... .)سانسورشد(
.
.
.
.
.
.
فرق دختر هرزه با پسر زرنگ!!!!!!!!!!!!!!
چرا به دختری که 8 تا دوس پسر داره میگن هرزه؟!!
اما به پسری که 8 تا دوس دختر داشته باشه میگن زرنگ؟!!
جواب:آخه قفلی که با 8 تا کلید باز بشه خرابه،
اما کلیدی که 8 تا قفلو باز کنه شاه کلیده.
....پسرا موج مکزیکی....!!!
.
.
.
دخترای امروزی له له میزن برا شوهر :))
.
.
.
از دختره پرسیدم با کدوم Browser با اینترنت داری کار میکنی؟
سافاری؟ اکسپلورر؟ اپرا؟ فایرفاکس؟ ...
میگه با اون که اولش گوگل رو باز میکنه
.
.
.
چه خانوم نایسی.....
.
.
.
کثافت..
.
.از یه دختر میپرسن: چرا شما به پسرا میگین BF؟ میگه: آخه مخفف كلمات: بدبخت فلك زده است!
آقایون عزیزی که اعتقاد دارید لوازم آرایش تحریم میشه کلی می خندید…!
به اینم فکر کردید که این قرص و پودرهای بدنسازی تحریم بشه کی باید بخنده؟
بحله
گفتم در جریان باشید :))
گاهی دلت میخواهد همه ی بغضات
از تو نگاهت خونده بشه که جسارت گفتن کلمه هارو نداری
اما ی نگاه گنگ تحویل میگیری.....
و یک جمله مثله:چیزی شده؟ !
اونجاست که بغضتو با ی لیوان سکوتت سر میکشی
وبا لبخند میگی:
نه هیچی ...........................!
میدونی"بهشـــــــــــــــــــت" کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...
نبوده ، نیست ، نخواهد بود !
عزیزتر از تو کسی برای من . . .
یکی از دیالوگ های ماندگار فیلم پروانه:
امیر :من نمیتونم خوشبختت کنم
پروانه :من خوشبختی رو نمیخوام....من امیرو میخوام....
هنوز هم مثل انشاهای دوران دبستان با نتیجه گیری مشکل دارم . . .
اخه چرا؟
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی
یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی
را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ
را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با
دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و
چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش
یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این
ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستتدارد.
کاش می دانستی چقدر دلم بهانه ی تو رو میگیره هر روز
کاش می دانستی چقدر دلم هوای با تو بودن کرده
کاش می دانستی چقدر دلم از این روزهای سرد بی تو بودن گرفته
کاش می دانستی چقدر دلم برای ضرب آهنگ قدمهایت
گرمی نفسهایت ، مهربانی صدایت تنگ شده
کاش می دانستی چقدر دلواپس تو ام
کاش می دانستی چقدر تنهام ، چقدر خسته ام
و چقدر به حضور سبزت محتاجم
و همیشه از خودم می پرسم این همه که من به تو فکر می کنم
تو هم به من فکر می کنی؟